قال رسول‌الله (صلی ‌الله‌ علیه‌ وسلم): «من حجّ فلم یرفث و لم یفسق رجع کیوم ولدته أمّه»

گر گذری هست و نه در کوی توست بر خطاست
ور نظری هست و نه بر روی توست نابجاست [وثوق‌الدوله]
حجّ زیات کردن خانه بود
حجّ رب البیت مردانه بود
کعبه را گر هردمی عزی فزود
آن ز اخلاصات ابراهیم بود

فضل آن مسجد زخاک و سنگ نیست
لیک در بناش حرص و جنگ نیست

بر در این خانه گستاخی ز چیست
گر همی دانید کاندر خانه کیست

جاهلان تعظیم مسجد می‌کنند
در جفای اهل دل جد می‌کنند

آن مجاز است این حقیقت ای خران
نیست مسجد جز درون سروران

مسجد کان در درون اولیاست
سجد‌ه‌گاه جمله است آنجا خداست

کعبه‌ی مردان نه از آب و گِل است
طالب دل شو که بیت الله دل است

صورتی کان فاضل و عالی بود
او ز بیت الله کی خالی بود

کعبه بنیاد خلیل آذر است
دل نظرگاه خلیل اکبر است [مثنوی]

حجّ تمرین بندگی است، تمرین اصلاح موضع‌گیری‌هاست، تمرین توحید است و تجدید بعیت و پیمان بندگی است، تمرین باهم بودن است، تمرین برای هم بودن است، تمرین پروانه بودن است، تمرین فرار از ظلمت‌هاست، تمرین رفتن به سوی نور خداست، تمرین دوری از گناه است، تمرین انجام طاعت است، تمرین از خود بریدن و به خدا رسیدن است.
چه زیباست! پروانه‌وار و عاشقانه و عارفانه به سوی یار رفتن، و دور خانه‌ی یار گشتن، از خواستن و طلب‌کردن، برای او گریستن، از همه‌کس و همه چیز بریدن!
چه زیباست! محبوب و معشوق واقعی را یافتن، چه زیباست! از خود مرکزی و خودمحوری فاصله‌گرفتن و خدا مرکز شدن. چه خوب بود که مردمان همیشه با این مرکز در ارتباط بودند و مقام قرب در گرو همین ارتباطات است. این ارتباط و اتصال است که انسان را از صفر بودن، پوچ‌بودن بی‌هویت بودن می‌رهاند و به یک می‌رساند.
بله همه و همه صفری بیش نیستند اما همین صفرها برای این‌که به ارزش برسند، به کمال برسند، نیازمند بودن با یک هستند، آن یک که احد است، آن یک که هیچ نیست جز او. آن یک که همه در مقابل او هیچ هستند، این یک همان یک است که ما را از صفر بودن می‌رهاند، چرا که هر کس در مقابل چیزی که به ما می‌دهد توقع چیزهایی را از ما دارد؛ تنها احد است که از ما چیزی نمی‌خواهد، چیزی نمی‌ستاند بلکه هر چه داریم از اوست. و «إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ‌اللهِ لاتُحْصُوهَا» بلکه اوست که ما را از دست ما نجات می‌دهد، اوست که ما را دعوت به هجرت از خود و رفتن به سوی خودش می‌کند. «فَفِرُّوا إلَی‌اللهِ» اوست که به ما می‌گوید: مانند ابراهیم موحد باشیم و موحود بودن در گرو بریدن از میل‌ها و محبت‌هاست. «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» تا از محبوبات نبرید به مبرورات نمی‌رسید، تا از خوشی‌ها نگذرید به خوبی‌ها نمی‌رسید تا تلخی‌ها را به جان نخرید به آرامش‌ها نمی‌رسید.
بله، حجّ تولدی دیگر است، تولدی از مادر ایمان، حجّ سبک‌شدن از گناهان و معاصی است، حجّ نقطه‌ عطف حیات انسان مسلمان است، حجّ تمرین توجه است، حجّ نفی نامتوازنی‌هاست، حجّ تمرین دوری از حلال‌هاست، حجّ جلوه‌ی عملی و عینی از نمازی است که با تکبیرة‌الاحرام آغاز و با سلام پایان می‌یابد. حجّ نفی تبعیض‌هاست. در حجّ همه می‌روند تا به خدا بگویند ما بنده‌ی توییم، می‌روند تا آینه‌ی دل را با جلای ذوالجلال جلا و صیقل دهند، می‌روند تا معنی جدید و تازه‌ای برای زندگی و حیات بیابند و این معنی چه می‌تواند باشد غیر از بندگی، چرا که زندگی یعنی بندگی و اگر معنی بندگی را از زندگی حذف کنیم چیزی باقی نمی‌ماند. گفتیم حجّ تمرین بندگی است اما بندگی چیست و بنده کیستن؟ بندگی یعنی بریدن از اغیار و پیوستن به یار، بندگی یعنی بریدن از پوچی‌ها، کاستی‌ها، ضعف‌ها، اضطراب‌ها و رسیدن به ارزش‌ها، قوت‌ها، امنیت‌ها و ... .
بندگی یعنی تسبیح و این تسبیح است که عزت و حکمت به دنبال دارد، تسبیح است که انسان را صاحب عزت و حکمت می‌کند، چرا که خداوند در مقام تسبیح‌کنندگان از خود به عزیز و حکیم یاد می‌کند. تسبیح یعنی فرار از تنبلی‌ها، کسالت‌ها، جبن‌ها، بخل‌ها، ناتوانی‌ها و رسیدن به نشاط‌ها، شهامت‌ها، شجاعت‌ها، خشیّت‌ها و کَرَم‌ها است.
تسبیح یعنی این‌که انسان وضعیت موجود خود را با وضعیت مطلوب بسنجد و در راستای از میان برداشتن فاصله‌ها و موانع میان وضعیت موجود و وضعیت مطلوب قدم بردارد.
چرا که بسیاری از اوقات برخورداری‌ها، داشتن‌ها ما را از رسیدن و حفظ ارزش‌ها و بودن‌ها باز می‌دارند.
بله ضرورت دارد برای اهل تسبیح‌شدن تفاوت میان داشتن و بودن را بهتر بدانیم و مرز آن دو را بیشتر بشناسیم.
آیا هر داشتن و برخوردار شدنی ارزش آن را دارد که بودن و هستی و وجود خود را برایش قربانی کنیم.
بله، در حجّ با این مفاهیم و مضامین بیشتر آشنا می‌شویم و این معنی در «منا» به اوج خود می‌رسد آنجا که خداوند به ابراهیم خلیل دستور می‌دهد که برای حفظ هویت‌ها و بودن‌ها باید از بعضی از برخورداری‌ها و داشتن‌ها چشم‌پوشی کند، قربانی کند عزیزترین‌ را، اسماعیل را و با این قربانی‌کردن داشتن‌ها است که بودن‌ها جاودانه می‌شوند، بودنی که فنا به دنبال ندارد.
در حجّ می‌آموزیم که همه کس و همه چیز را برای یار بخواهیم، می‌آموزیم که فقط از او بخواهیم آن‌هم نه چیزهایی حقیر و دنی بلکه کام دل و آرزوی جان.
می‌آموزیم که مانند ابراهیم بخواهیم: «رب اجعلنی مقیم الصلاة»
می‌آموزیم که اهل توکل باشیم: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه»
می‌آموزیم که بیشتر در خدمت یار باشیم و با این خدمت به عزت و کرامت می‌رسیم و نهایتاً می‌آموزیم که به درگاه غیر خدا ننالیم و از غیر او چیزی نخواهیم و تنها او را بندگی کنیم و بس.